بدون شک خداشناسى فلسفى به معناى خردورزى درباره مبدأ هستى، همزاد آدمى است و قدمتى طولانی در تاريخ انديشه بشرى دارد. انديشه در باب خداوند عالم، جزء جدا نشدنی از حيات انسانى است و الهيات عقلانى، عهده دار اين وظيفه مهم است كه با بهره گيرى از روش تعقلى و به كارگيرى دلایل محکم ، نياز آدمى را به انديشه در باب مقولات دينى به بهترين وجه پاسخ گويد. از اين جهت است كه در كنار الهيات وحيانى، بخش قابل توجى از تلاش فيلسوفان و متكلمان ، صروف تدوين و پردازش يك نظام جامع الهيات عقلانى شده است. براى مثال، فيلسوفان مسلمان در مبحث الهيات خاص به صورتى مستقل به بحث از واجبْ تعالى و اوصاف و افعال او پرداختند، و اهل معرفت نيز به تناسبِ بحث از وجود مطلق به بررسی و تفسير ادله نقلى خداشناسى، كم و بيش دامنه ى بحث به استدلال و احتجاج كشانده مى شد. در اين ميان كلام شيعى، به ويژه پس از خواجه طوسى، رنگ و بويى فلسفى تر يافت، به گونه اى كه مرزبندى بين مسائل مشترك كلام و فلسفه دشوار بود.
در كارنامه فيلسوفان و متكلمان غربى نيز سهم عمده اى به خداشناسى فلسفى اختصاص يافته است. پس از تلاش های يونانيان در اين مورد ، قرون وسطا تحت سيطره آراى متكلمان بزرگى چون آگوستين، نظاره گر حاكميت نسبى ايمان بر عقل مى شود. تا آن كه با ظهور بزرگ ترين شارح ارسطو يعنى ابن رشد اصالت عقل فلسفى، جان تازه اى مى گيرد. سرانجام در سده هاى اخير قرون وسطا، توماس آكويناس كوشيد تا از طريق تبيين دقيق قلمرو عقل و ايمان، تصوریی از سازگارى اين دو ارائه كند. در قرون اخير، مخصوصاً پس از رنسانس علمى در غرب، تلاش در جهت معقول ساختن باورهاى دينى و نزدیک كردن ايمان و خِرَد، علاوه بر مواجهه با جريان هاى مخالف الحادى، با يك واكنش جدّى در درون جامعه دينى رو به رو بوده است. در تاريخ اديان الهى، همیشه متألهانى بوده اند كه خردورزى درباره مقولات دينى به ويژه مسائل مربوط به خداوند را نكوهش كرده و حتى گروهى به ممنوعيت آن فتوا داده اند. فى المثل خرد ستيزى حاد اشاعره و گرايش شديد آنان به ترويج ظواهر متون دينى بر يافته هاى عقل بشرى، بر كسى پوشيده نيست.
در ميان مسيحيان نيز متكلمانى بوده اند كه با جداسازى متعلق ايمان و عقل، مى انديشيده اند كه وحى آمده است تا جاى گزين همه معارف بشرى، حتى فلسفه و ما بعد الطبيعه، گردد. به هر حال، واكنش اخير و معارضه آن با مدافعان الهيات فلسفى، منشأ طرح مسائل مهمى هم چون رابطه عقل و وحى ، يا ايمان و خرد شده است; مسائلى كه به رغم قيل و قال هاى فراوان، هنوز تأملات و تحقيق بيشترى را طلب مى كند. به نظر مى رسد اساسى ترين گام در اين عرصه، آن باشد كه به دور از هر گونه يك سو نگرى، افراط و زياده روى، به بازشناسى دقيق ماهيّت ايمان دينى و خردورزى فلسفى و قلمرو هريك همّت شود.
بدون شک با نقد دستگاه عقل بشرى و كاركردهاى آن، مى توان به آگاهى دقيق تر و عميق ترى از قابليت ها و محدوديت هاى آن دست پیدا کرد و از اين راه تصوير روشن ترى از حوزه اقتدار و اعتبار عقل و استعداد آن در خدمت به دين و ايمان دينى ارائه داد. چه بسا شناخت عقلانى خداوند شرط كافى براى رسیدن به درجه مطلوبى از ايمان نباشد، اما تصور همراهى ايمان دينى با شك عقلى نيز تصور نا درستی است.از همين روست كه بخش قابل توجهى از محتواى كتاب معارف اسلامى دانشگاه ها از صبغه اى فلسفى برخوردار است و اين واقعيت ضرورت آشنايى عميق دانشجویان معارف را با مباحثى از اين دست دو چندان مى كند.
۱۳۸۶ دی ۱۹, چهارشنبه
۱۳۸۶ دی ۵, چهارشنبه
۱۳۸۶ دی ۲, یکشنبه
۱۳۸۶ آذر ۲۳, جمعه
توصيف فلسفه اخلاق
فلسفه، در قرن حاضر به دو بخش اساسى تقسيم شده است: 1.فلسفه مطلق، كه در واقع فلسفه مطلق است 2. فلسفه مضاف، كه حاصل اضافه شدنفلسفه به يك رشته علمى است. فلسفه مضاف اقسام متعددى دارد مانند فلسفهتاريخ، فلسفه هنر، فلسفه ادبيات، فلسفه علم، فلسفه حقوق، فلسفه دين، فلسفه اخلاقو امثال آن.
فلسفه مضاف عبارتاست از بحث و بررسى فلسفى در يكى از شاخههاى علوماست. در پرتو فلسفه مضاف، موضوع آن علم را بهتر مىتوان درك كرد مثلا در پرتوفلسفه تاريخ، تاريخ رابهترمىتوان درك كرد ودر پرتوفلسفه اخلاق، اخلاق را.
فلسفه اخلاق نام جديدى استبر موضوعى قديمى كه جوانههاى آن در ميانيونانيان و مسلمانان بوده، اما شكوفايى آن به اوايل قرن بيستم مىرسد. به عبارتروشن تر این که فلسفهاخلاق، به صورت دانشى مستقل، باانتشاركتاب جرجادواردمورتحت عنوان مبانىاخلاق، در سال هزارو نهصدو سه م. پا به عرصه ظهورنهاد
فلسفه اخلاق عهدهدار تحقيق درباره مبادى علم اخلاق است. در علم اخلاق،گفته مىشود كه كارى خوب و چه كارى بد است اما در فلسفه اخلاق، گفته مىشودكه خوب و بد ريشه در كجا دارد و ملاك تقسيم كارها به خوب و بد چيست و چراكارى خوب و كار ديگرى بد دانسته مىشود.
از هنگامى كه دانش جديدى با عنوان «فلسفه اخلاق» ظهور كرد، هم به مسائلىپرداخته شده كه در گذشته مورد غفلت عالمان اخلاقى بوده و هم به مسائلى كه درگذشته، جسته و گريخته و به صورت غير منقح، مطرح مىشده، سر و سامان وصورت منظمى داده شده است مثلا، عالمان اسلامى، در گذشته برخى از مسائلفلسفه اخلاق را در فلسفه، برخى را در كلام و برخى را در اصول فقه بررسىمىكردهاند اما امروزه فلسفه اخلاق خود همه اين مسائل را مورد بررسى قرارمىدهد كه از رهگذر آن، فوايد بىشمارى نصيب علم گرديده است. به ديگر بيان،چون در گذشته، برخى از مسائل فلسفه اخلاق در لابلاى چند علم مطرح مىشده،صورت منقح و مشخصى نداشته است اما از هنگامى كه اين مسائل در ذيل علم فلسفهاخلاق مطرح شده،سر وسامانيافته است. به علاوه، چه بسيار مسائلى كه امروزه درفلسفه اخلاق بدانها پرداخته مىشود ولى در گذشته مطرح نبوده است. متاسفانه بهره ما، مسلمانان، از فلسفه اخلاق بسيار اندك است. با اينكه دنياىغرب بهره چندانی از اخلاق ندارد ، اما از فلسفه اخلاق حظ وافرى دارد. غربهم زادگاه فلسفه اخلاق و هم پرورشگاه آن است. اين در حالى است كه روزگارىدنياى اسلام ستاره درخشانى در آسمان اخلاق بوده و پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله وسلم هدف ازبرانگيخته شدن خود را تكميل مكارم اخلاقى می دانست .امید است در آینده ای نزدیک با تلاش وافر صاحب نظران و دانش پژوهان این نقیصه برطرف گردد
اشتراک در:
پستها (Atom)